با درود و سلام خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و با درود و سلام بیکران خدمت امام امت، خمینی(قدس سره) بتشکن و با سلام بیکران خدمت مردم سلحشور ایران و امت شهیدپرور ایران و با سلام خدمت خانواده عزیز شهدا و با سلام بر شهدای اسلام و با سلامی گرم خدمت معلولین و مجروحین و خانواده آنها و با عرض سلام خدمت پدر و مادر گرامی. وصیتنامهای از خود در این جهان فانی به جا میگذارم و با سلام خدمت خواهرانم، او سلام بر یگانه برادرم دلاورم، مجید، خوشبختی شما را از خداوند متعال خواهانم و امیدوارم که شهادت من باعث ناراحتی شما نگردد. شهادت نهایت آرزوی هر فرد است. من برای دفاع میهن از خانه بیرون آمدم؛ چون دفاع واجب است. ما که آرزوی آن داشتیم تا در صدر اسلام بودیم و در کنار حضرت رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به ستیز با کفار برخیزیم؛ یا در کنار امام علی(علیه السلام) برای احقاق حقش به پا خیزیم، یا در کنار امام حسین(علیه السلام)، سیدالشهدا در کربلا با یزید ستمپیشه بجنگیم؛ حالا هم مانند آن دوران است که تمام کفر در مقابل تمامی حق قرار دارد و در این زمانه، ما نباید در خانه باشیم؛ اسلام در خطر است، خطر فساد در جوامع روز به روز در حال افزونی است. ما باید از فساد در جهان جلوگیری کنیم. قبور متبرکه ائمه اطهار(علیهم السلام) در اشغال یهودیان و بعثیان است، ما باید حقی را که از ملت ایران؛ عراق به زور گرفته پس بگیریم و امت مسلمان عراق را از دست صدام که قاتل جوانان ایران است، بگیریم. ما راه کربلا و نجف را باز کنیم. این صدام چه خانوادههایی را بیسرپرست نکرده؛ حالا ما مجبوریم و وظیفه داریم که انتقام خون شهدای عزیزمان را از این ستمپیشگان بگیریم. حالا وقت در خانه ماندن نیست، حالا باید از اسلام دفاع نمود تا اسلام در تمامی کشورهای جهان خاکی صادر و پرچم لا الله الا الله در تمامی قلل جهان برافراشته شود؛ به امید این آرزو. پدر و مادر عزیزم، من برای دفاع از میهن و برای ادامه دادن راه شهدا، مخصوصاً دایی عزیزم به جبهه میروم. از این که باعث ناراحتی شما در طول زندگیام شدهام، از شما حلالیت میجویم .... و در آخر هر که از یاد این حقیر رفته، از آنها درخواست میکنم از گناهان این حقیر درگذرند، اگر اشتباهی از این بنده حقیر دیدهاند به بزرگواری خویش ببخشید. پدر گرامی، شما به گردن اینجانب حق زیادی دارید و میدانم که برای من آرزو داشتید که زندگی خوشی داشته باشم؛ اما من نتوانستم جبران زحمات شما و عرقهای ریخته شده شما را بکنم و از این جهت از شما عذر میخواهم و شما مادر عزیزم، که شبهای بسیار مزاحم خواب شما شدم، شما زحمات بسیاری درباره این حقیر کشیدهاید؛ من موفق به جبران زحمات شما نشدهام و نتوانستهام که باری از دوش شما بردارم. از شما خیلی متشکرم که در پرورش و تربیت من کوشا بودهاید و امیدوارم که مرا به بزرگواری خویش حلال نمایی. من میخواهم جانم را در راه دفاع میهن و اسلام بفروشم و چه خریداری از خداوند متعال بالاتر، چه خوش است که انسان جان خود را با خدا و در راه خدا و برای رضای خدا در سرزمینی که بسیاری از جوانان شهید شدهاند، معامله نماید، معاملهای که برای هر فرد، سعادت کامل است و شهادت نهایت آرزوی هر فرد میباشد.
خداحافظ همگی شما. اکبر مزرعه فراهانی تاریخ 30/11/1363 هجری شمسی.
در بیست و هشتم تیرماه سال 1347 به دنیا آمد. سه خواهر و دو برادر بودند، در خانهای گرم و با صفا در یکی از محلههای قدیمی اراک که بعد از جنگ نامش شد خیابان شهدا، رشد کرد و بزرگ شد. اکبر تا سوم راهنمایی درس خواند، در مدرسه توحید.
همان وقتها، بسیجی فعال بود و هر کس دنبالش میگشت، میتوانست او را در مسجد پیدا کند. خادم مسجد بود و بیشتر شبها برای نگهبانی در مسجد میخوابید. همیشه کمکحال همسایهها بود و در محله، او را به حسن خلق و ادبش میشناختند. جنگ تازه شروع شده بود. خبرها از جبهه میرسید.
خانواده فراهانی هم مثل بقیه مردم میشنیدند که رژیم بعث دارد چه میآورد به سر جوانان ایرانی. اکبر، با آن که سن و سالی نداشت، این خبرها را که میشنید، گریه میکرد و دلش خون میشد. دست آخر هم طاقت نیاورد. نیت کرد که برود جبهه.
مادرش راضی نبود. اکبر به جوانی هم نرسیده بود. مادرش رفت با مدیر مدرسهاش صحبت کرد تا او را منصرف کند؛ اما فایدهای نداشت. اکبر تصمیمش را گرفته بود. درست اول مهرماه سال 1362، به جای این که سر کلاس درس بنشیند، اعزام شد به شرق دجله، وقتی تنها 15 سال داشت.
در اولین عملیات، تیربارچی بود. شیمیایی شد. بَرَش گرداندند. دستبردار نبود. مداوا که شد، دوباره برگشت. مرخصی هم نیامد تا عملیات بدر از راه رسید. در این عملیات در گردان امام حسن(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) تیربارچی بود و این بار، تیری به دستش اصابت کرد و راه اکبر شانزدهساله را تا خدا نزدیکتر کرد و در آخرین روزهای سال 1363 آسمانی شد. پیکر مطهر شهید را در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپردند.